Putak
Ureshe Mano To
؛{قسمت اول}؛
از منی که همچین پسری باشه
ادامه شعرم ارث پدری هاشه
مشتی بودن، خوش قولی، سر نبودیم
مرد بودن، عمل کردن، شر نبودیم
خلاصه رسید چنین ارثی از یک پدر
که یکیش فقط اشتباه بودش از این قصه ام
که تولید کرد توی ذهنم حرص ها
دین بود اشتباه این ارث ها
ارثی که همه ی دولت ها بهت تحمیل میکنن
زوریه وگرنه میان تورو تخریب میکنن
هنوز نق نزدم صدای اذان اومد توی گوشم
حتی نمیدونستم چی میگن از اون سینه چی مینوشن
تا رسید به الان که بیست و اندی سالمه
یکم منطقی تر با شعور تر با جنبه
از دید بازتری نگاه کردم به این دیده
فهمیدم دین اونی نیس که صدا و سیما میگه
خدا اونی نیستش که محتاج دعاییه
که از من و تو صادر میشه
اینا همش کلاهیه که دولت ها جهت استبداد برداشتن
یکم فکر کردم گفتم حاجی تو رو چه به فلسفه؟
تو رو چه به سیاست؟ تو خانواده داری
نمیخوای که از زندان
پدرت بیننده ای باشه بر این ریاضت
خب تصمیم گرفتم شخصی تر
به این مسئله نگاه کنم اصلی تر
بهش بسنجم فکر کنن که بار منفیشم
تصمیم گرفتم برای دین یه تهدید شم
یه روز یه آتیست بهم گفت تو که خدا خدا می کنی
چرا راحت نمیشی از این سرطان با این خدای بیخودی
دینتون میکنه بچه از پدر جدا شه
چرا این همه میمیرن کاری نمی کنه خداتون گفتم خفه!
حرف دهنتو بفهم گفت بیا چهار تا فحشم شد واست دلیل
من با شما بحث ندارم برسید به دعاتون
خب لال شدم جواب نداشتم
ولی با این همه دست از خدا برنداشتم
گفتم میتونی ثابت کنی به من که خدایی نیست؟
گفت تو میتونی ثابت کنی بهم که
گفتم هر علتی معلولی، هروجود دلیلی
هر زندون سلولی گفت از کجا معلوم معلول آخری خداست؟
گفتم بیخیل مغز گوزیده بی قراره الان شش ها
گفتم بیا یه دم بزنیم مغزها بازتر شه
گفت حله بزنیم مسئلمون شاید حل شه
کامو گرفتیم شروع به بحث کردیم
هردو اعتقاد همدیگه رو کلی نقض کردیم
اون گفت من گفتم اون کرد تو من کلفت تر
ولی هیچکدوم از این حرفا نتیجه ای نداشت
ندااشتن حتی حافظ و خیام قصیده ای براش
گفت من به خدای شما میگم رویایی تلخ
من با حوریام اینجام تو باش تا دنیایی بعد
گفتم مشکل من حوری و روایت ها نیست
نماز و حجاب و دین و اینجور حکایت ها نیست
مشکل من خداست که چطور بهش بی اعتقادی
گفت چون تا الان نداشتم باهاش هیچ راه ارتباطی
گفتم حتما پسر برو سری به نگاره بزن
یکمی گوش کن می بینی مغز بگائه پسر
گفت بابا جمع کن رپر جون جونی
تا وقتی امینم هست تو گوز کدوم کونی؟
؛{پایانی}؛
ببین هیچکی نمیتونه نبود یا وجود خدارو ثابت کنه
خدا رو باید حسش کردم
ن واسه خودم اینجوری ترسیم کردم بالای یه کوه
انبوهی از طلاست
من میرم دنبال اون طلا ولی تو اعتقاد بهش نداری پایین میمونی
اگه طلایی ام نباشه من ضرری نکردم
فقط واسش تلاش کردم
ولی اگه اون بالا طلا باشه تو ضرر کردی
مطمئنم که خدایی هست
پوریا پوتک، صد در صد زتا