Putak
Madar
ورس ۱:
حاجی یه پسر بود تو همین کوچه ی بغل دستی
تو یه خونه ی نقلی همین پایین کمربندی
پدر تا شب سگ دو میزد ولی بخدا پدر سگ نی
این پولو میبینی؟ این کاغذه پدر سگ نی
پسرک کوچولو بود ناز یه جیگر هفت ساله
هرروز یه توپو هدیه میداد به شیشه ی همسایه
مادرشم همیشه می بوسیدش جا اینکه بگه سرسام سرگرفتم
مث درباره مث تن باره مث پروانه!
خلاصه که گذشتو هی یه چندسالی رفت
مادر از شیکمش زد تا سایز پسرش شد شلوار بگ
پدره ام که سال تا سال یادمه یه کت فیکس داشته
تا این پسره کوچولو تو مدرسه خوشتیپ باشه
پسرک به مادره میگفت جادوگر هو
یکی به مامانش میگفت نابودگر دو
مامانش یه چشم داشت و پسربچه خب
همیشه از مامانش خجالت می کشید ، تف…

ورس ۲:
یه روز بار و بندیل ، کیف کولی پوش ، کفش بندی ،
با رفیق قرار ، سره تختی ، هرروز تو راه شرط بندی ، هرروز مدرسه با تاخیر
انقدر عجله داشت تغذیه رو جاگذاشت ته کیف
مادرک تا تغذیه رو دستش نده شاد نمیشه
میره مدرسه پسره میگه اومدی اینجا که چی شه؟
حالا یه روز گرسنه بمونم چی میشه؟
دوستام همه میگن مامانت غول آخره Evil شیشه
چندسالی میگذره میره
پسرک زن میگیره
بچه دار میشه میزاره با زنش از شهر میره
تا نکنه یه وقت مامانه باعث خجالت اون شه
مامانه قدیما بیدار بود تا خواب اون روون شه
سالیان سال نه مامانو میبینه نه بهش زنگ میزنه
هرروز به یه بهونه ای رو نیومدنش رنگ میزنه
مامانه میگه بیا مریضم
نمیخوام یقتو بگیرم
توروخدا یه سر بهم بزن
میخوام نوه امو ببینم
پسرک راضی نمیشه
مادرک میمیره
میره شهر رو طاقچه یک نامه ای از اون میبینه
پسرم بچه بودی ، قشنگ ، ناز ، زیبا
توی تصادف یکی از چشات شدش نابینا
خواستم با دوتا چشات بچتو ببینی تا بشم شاد
پسرم هرجا هستی مواظب چشم باش