REZ
Mishnasam
؛[قسمت ۱]؛
می‌شناسم یه نفر
بیداره تا سحر
رو قالیچه‌ی پرنده
همیشه تو سفر
تو واقعیت مجازی
بی گوش و بَصَر
میگرده لای معنا
دنبال یه اثر
اون‌ور در
می‌شناسم من یه نفر
خوشحال از این‌که
دنیا داده بهش همین پسر
بذرش رو اون کاشته
با هرچی عشق داشته
ولی نگران از این‌ که
این جوون برسه ثمر
می‌زنم پر
چند تا خونه اون‌ور‌تر
می‌شناسم من یه نفر
همیشه تو دل خطر
مثل شیر، وایستاده تو میدون
خونوادش به دندون
ببرتشون از این مهلکه به در
رو گردن شهر
شالی هست که پرشم
خوب می شناسه منو
منم خوب می‌شناسم یه نفر
که فهمیدیم باهم از این زندان باید فرار کرد
موندیم سر قولمون
تا پیدا بکنیم یه در

؛[همخوان]؛
آزادی، رهایی، این زندان، اجباری
سیاهی، تنهایی، این بودن، تکراری
در تابش، بی‌تابیم، هم ساکن، هم تاریک
ما با هم اینجاییم، در تغییر به شادی

؛[قسمت ۲]؛
پشتم مثل کوه
محکم عین سنگ
خودش جنس دریاست
ولی خب بازم دلش تنگ
می‌شناسم یه نفر، دل پاک
آغوش باز با چشم تر
حبیب می‌مونه تا ابد
پرواز، کبوتر
دست گذاشت روی شونه‌ام
داد بهم نشونم
گفت اینجا هرجاش یه نشونه‌ست
یاد بگیر، درست بگیر نشونه‌ات
چشا تیز
تیر از چله در
می‌شناسم من یه نفر
استاد، آگاه، بالا
تاج رو توک سر
هر چقدر شدیم دور
دل‌ها‌مون یه جا بود
خودم گفتم برو
ولی بغض تو صدام موند
خوشحالم که رشد کرد و
ریشه داد چقدر زود
می‌شناسم یه نفر گُر گرفت
سوخت، شد آتور
گرما و نور می‌کرد راهمو روشن
درون هر کس جوهر می‌کشید
خط‌هامو پُر‌ تر، نوشتم
آگاه و آزاد، کامل‌تر یه فرد
منه تو آینه جواب داد
می‌شناسم من یه نفر
؛[همخوان]؛
آزادی، رهایی، این زندان، اجباری
سیاهی، تنهایی، این بودن، تکراری
در تابش، بی‌تابیم، هم ساکن، هم تاریک
ما با هم اینجاییم، در تغییر به شادی