Ho3ein
Bado Baroon
[قسمت اول: صادق]
من طالبه آرامشم
این شهر نور و آسایشم
زخما رومه آثارشم
که باعث شدن من آزاد بشم
عاشقم عاشق اون بالا سَری
اون که تنها با ما پرید
و هرزگی نکرد
واسه منی که بندگی نکرد
دست تو دست سردم بذار
پشت به دنیا هر شب بخواب
رو پدالت اونقد بگاز
و بعد بگو دنیا با من بساز
یه نخ فرد یه لبخند
یه شب سگ یه وقت پرت
زندگی همین جور می گذشت و من
یاد گرفتم بفهمم
میگن من مستم هر شب به درک
میدم پنج خط پودر هرشب به تنم
حسودارو بزار لَه لَه بزنن
تش تجربه رو باس از من بخرن
یاد گرفتم آدم نباشم
خیلی غیر باور نباشم
سختم هست باز زندگی کنم
اهل این شهر بم نمی خورن خب
[همخوان: حصین]
خاطرات بَد من با خاطرات خوب
چشمکایه شبه شهر با انعکاسه نور
به من میگن
بی دلیل تو باخته هاتو می بری
تش میشی آدمی که خنده هاشو می خری

[قسمت دوم: صادق]
روزی اینجا شهر من بود
دور از هرچی جنگ و کمبود
آسمونش قد من بود
فاصله م تاش چن تا پر بود
با خنده ها خندیدم
با لرزه ها لرزیدم
ضربه هاتو حس کردم باز پشت به پشتت جنگیدم
حرف من از زندگیمه
از اونجا که دل می گیره
از اونجا که دنیا تو دستته
باز چشات رو یه چیز گیره
منگ یعنی مست تو دیوار
ننگ یعنی مرد رو سیاه
جو یعنی عکس رو سیگار
مرگ یعنی زنده ی بیمار
من
هوا ابری با یه نسیم خنک
از همون هوا دلگیرا که می برت تو لک
آسمون شهرم پره صدای نعرست
سیگار دستم مثه زنای هرزست
فرقی نداره کی میاد و کی میره
قهر خدا داره این جماعتو می گیره
مردی نی به اون تار موی سیبیلت
قفلی رو دری که نداری حتی کیلیدش
می دونی اینجا عوضیا جَمَن
پیکاشونو همه بی سلامتی زدن
مهم نی که تو باشی یا منم
عقربه ها اینجا موندن عقب
عیب از منه عیب از توئه
این مدل زندگی نیست درخورت
ولشون کن دور شو ازشون
مردمم می کنن بیشتر گمت
هر روز میشم پیروز تر با خاطراتی که دیروز رفت
دوستایی که می گفتن پا به پاتیم تا سی روز قبل
امروز دیگه خوبتو نمی خوان
وقتی جنگ شه جونتو نمی پان
پس تو مث من آروم بگیر
عشق باد و بارون بگیر
[همخوان: حصین]
خاطرات بَد من با خاطرات خوب
چشمکایه شبه شهر با انعکاسه نور
به من میگن
بی دلیل تو باخته هاتو می بری
تش میشی آدمی که خنده هاشو می خری