Reza Pishro
Manshoor
[اینترو: پیشرو]
ما در سرزمینی متولد شدیم
كه وقتی چشم گشودیم، در آنجا نبودیم

[ورس اول: پیشرو]
نگاه کردم آسمان رو دیشب
آرزوای ما داشت با ستاره می رفت
یه مرد گفت عاشقا رو دیدم
پس اونا زندن و دارن راه ما رو میرن
به حقیقت واقعی قسم که شعرای من دارن با سایه می جنگن
درست وقتی که واقعی ام من
نیست کنارم عصای بی اثر
ادامه بده با پرنده های مهاجر
نرو به سمت درنده های مخالف
ادامه بده تا نور نور من باز
بگذر از طلوع کور شب
دنیا فکر ما رو کرد
نذاشت به ما بدین اشتباه رو درس
وسط اختلاف و جنگ بود
که واسه هم ریخت اتحاد و ترس
جنگل پر از استراب و ننگ
نگاه به سمت چلچراغ و برق
دارن می خندن اژدها و ببر
که درویش بکنه یه کتاب رو درک

[ورس دوم: فاما]
فرشاد ساخته شده از وهم
از دنیا هیچی نیست سهمم
عین اسمم نیستم بالا ترین دردم
مشکلات و زمین زدم
ولی بازم توی منشور درگیرم
یه 17 ساله وحشی ام
زیر سایه شهر داری در حال تماشا اعدامم
با این روحیه ضعیف هنوز انسانم
اصلا چرا درد لعنتیم خفه نمیشه
اصلا به دنیا اومدم که چی شه
اصلا نمیدونم چرا برا خدا میکنیم بندگی
چرا برا گردن کلفتا میکنیم بردگی
توی همه موضوعات نقش اولیم
حکم اعدام تو دستمونه هر وقت که حرف حق زدیم
تاریخ انقضا همتون تموم میشه یه روزی
بالا خره نابود میشین بزودی
اما تا اون موقع که افسار تو دستتونه
رو کنید هرچی اسرار تو مغزتونه
چون نزدیک انقلاب اتمام سیاهی
دیگه تموم میشه اجباره سیاسی
دیگه تو هیچ کوچه ای بو خون نمیاد
دیگه هیچ پلیسی چوب نمیخواد
نژاد پرستی با قاشق تش در میاد
انسانیتم دلش هشتگ میخواد
عمامه نشانه تاج نیستش
هیچ آدمی دیگه خواب نیستش
اون روز نزدیکه که جهان رنگی میشه
تبعیض از بین میره با جنگی ویژه